یک ساختمان قدیمی با اتاق های کوچک و نمور دیوارهایی که دیگر رنگی جز سیاهی و کثیفی نداشتند…
بیشتر بخوانید »* کیارش * با دیدن آن دو جانور روبرویش وجودش تماما کینه بود و خشم … – هیراد خان…
بیشتر بخوانید »شاید هیراد دوباره کاری کرده بود ؟! شاید هم پدرش دردسر تازه ای برای کوروش درست کرده که چنین…
بیشتر بخوانید »* همتا * پچ پچ آرامشان حسابی معذبش میکرد و اینکه میدانست نود و نه درصد آن زمزمه ها…
بیشتر بخوانید »*کیارش* صدای ترمز وحشتناکش داخل حیاط پیچید بدون اینکه ماشین را خاموش کند از آن بیرون پرید و به…
بیشتر بخوانید »– اول بیژ ده چه له وا کجکا گودی گه مینه ابر بهاری دگیری؟ ژه باش تلیفونه ژی…
بیشتر بخوانید »خوش؟! نه فقط میگذشت و دم به دم این گذشتن دلتنگ ترش میکرد چانه اش لرزید رسوای عالم…
بیشتر بخوانید »اما لعنت به محمد که همیشه و در هر شرایطی دلقک بود.. – این دااش شما خر ،…
بیشتر بخوانید »* کوروش * حالت تهوع داشت سرش درد میکرد و بدنش انگار که یک دور زیر تریلی رفته و…
بیشتر بخوانید »در حرفه ی آنها جوانمردی یک جوک مسخره بیشتر نبود گوشه لبش کمی بالا رفت و لحنش شرور…
بیشتر بخوانید »همان لحظه که کاملا ناامیدی گریبانش را گرفته بود کوروش به پیرزن گفت که همتا را دوست دارد که…
بیشتر بخوانید »دیگر از آن حال خوش بعد از بیداری خبری نبور گویا صدای آواز گنجشک ها حالا به صوتی…
بیشتر بخوانید »کوروش جا خورد نگاه جدیش را به صورت آرام و بی تفاوت باجی انداخت یعنی چه این حرف…
بیشتر بخوانید »با تقه ای که به در اتاق خورد از خواب پرید اخم هایش به خاطر کوفتگی شانه و…
بیشتر بخوانید »نگاهش را سریع به پنجره داد تا یه وقت پیرزن آنها را ندیده باشد خداروشکر هنوز خبری از باجی…
بیشتر بخوانید »سردار سری به تایید حرفش تکان داد و بعد از نگاه کلی که به دفترش انداخت چشمانش روی آن…
بیشتر بخوانید »گردنش قفل پنجه های کوروش شد صدای افتادن کیف آمد و بعد پشتش به دیوار چسبیده بود باز هم…
بیشتر بخوانید »* کوروش * خودش هم دلیلش را نمی دانست اما در حد مرررگ از گریه های همتا بیزار بود…
بیشتر بخوانید »مردک بس که تیز بود و از همه چیز سر در می آورد و بماند که انگار این عوضی…
بیشتر بخوانید »سر و کله آن مردک از ناکجاآباد پیدایش شد و بعد اتفاقات همانند دومینویی مرگبار پشت سر هم…
بیشتر بخوانید »