رمان مردی می شناسم
-
رمان مردی می شناسم پارت آخر
-:تا حالا از اینکه رفتی پشیمون شدی؟ طاهر دست به جیب به طرفش برگشت. به پالتوی سبز لجنی که توی…
بیشتر بخوانید » -
رمان مردی می شناسم پارت 4
-:باشه پاشو بیا… از اتاق بیرون رفت و در را هم بست. قطره اشکی روی کتابش چکید. کتاب را بست……
بیشتر بخوانید » -
رمان مردی می شناسم پارت 3
شراره برخاست و به سختی دست مستانه را گرفت و بلندش کرد. از برابر شهابی که می گذشتند چشمان مستانه…
بیشتر بخوانید » -
رمان مردی می شناسم پارت 2
وَلی وارد اتاق شد: خوبی؟ صندلی چرخ دارش را حرکت داد: اوهوم. خوبم. وَلی در صفحه باز روی سیستم سرک…
بیشتر بخوانید » -
رمان مردی می شناسم پارت یک
مردی می شناسم! نویسنده : راز.س ژانر : عاشقانه ، اجتماعی ، پایان خوش خلاصه: مستانه غرقه تو…
بیشتر بخوانید »