رمان مرد قد بلند
-
رمان مرد قد بلند پارت آخر
_به جون آوا این آخریشه…بقیه غذامم ببریم شاید شب دوباره گشنه ام شد خواستم جوجه بخورم. گارسون رو صدا زدم…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد قد بلند پارت 19
اومد و گفت که کوهیار بیداره…نفهمیدم چطور ازش خداحافظی کردم…از حرف های بعدش هم چیزی متوجه نشدم…فقط میخواستم ببینمش…سرم رو…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد قد بلند پارت 18
نزدیکتر اومد…رو به روم که ایستاد دستش رو زیر پیرهنم برد…روی شکمم گذاشت…به چشم هام خیره بود…پلک زد و بند…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد قد بلند پارت 17
_ازت بدم میاد…گم شو برو کنار …چرا راحتم نمیذاری…اصلا نمیخوامت…برو به درک به زور تونست از زیر دست و شونه…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد قد بلند پارت 16
در حالی که صدای خنده ام فضای ماشین و پر کرده بود گفتم _اِکس کوزِ موآ (ببخشید) _خفه شو نکبت…فارسی…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد قد بلند پارت 15
_هیچی…یعنی من..گرمم بود …بعد پری گفت…دیگه اومدیم بیرون.تو چی؟ دستپاچگیم کاملا مشهود بود.به خصوص وقتی که کوهیار به چشم هام…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد قد بلند پارت 14
بشقاب و روی میز گذاشتم و اخم ساختگی کردم… _دیگه نمیخورم.خوبه منم تو رو مسخره کنم؟ چشم هاشو به طرز…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد قد بلند پارت 13
_آهان..ببین بچه جون تو که دیگه باید منو بشناسی…درضمن مردِ و قولش ساعد دستاشو روی میز گذاشت و کف دستاشو…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد قد بلند پارت 12
نگاهش کردم و سر پایین انداخت…گذر کردم از حجم بودن و خواستنش…از قلب مرد چهل ساله ای که چند سال…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد قد بلند پارت 11
من خندیدم و پشت هر قهقه ام صدای هق هقم خوابید… من خندیدم و رها با گریه گفت هیچوقت تنهام…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد قد بلند پارت 10
_تو که نمیتونی رانندگی کنی…تصادف میکنی…یادت نیست؟! _به درکــــــ…من برای خوشحالی تو هرکاری میکنم. به پشت گردنم دست کشیدم و…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد قد بلند پارت 9
_بریم! صدای پچ پچ سنا و پریسان دراومد…صدای “آوا” گفتن رها به گوشم خورد…موقع رد شدن از کنارش صورت خواهرمو…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد قد بلند پارت 8
_تو همیشه خیرت به من رسیده…امروزم خیلی خوشحال شدم که تو زنگ زدی و بعدم فهمیدی من کجام…خوشحالتر شدم شنیدم…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد قد بلند پارت 7
به دستاش نگاه میکنم…جعبه ی شیرینی!…ناپلئونی خریده باشه یعنی هنوزم دوسم داره! هرچقدر نزدیک ترم میشد ته گلوم میسوخت…چه رابطه…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد قد بلند پارت 6
_کارا خوب پیش میره؟ به چهره ی مردونه اش خیره شدم…ته ریش روی صورتش سنش رو بالاتر برده بود…دگمه های…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد قد بلند پارت 5
_صبح بخیر … یه قلپ دیگه ام خورد و شیر کاکائو دیگه ای از مشمبا درآورد… _بیا بخور…خسته نشدی طول…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد قد بلند پارت 4
شام امشبم نخورده گذاشتم تو یخچال تا اگه رها بازم اومد ببینه نخوردم!! نه اینکه لج کنما…نه…بدون رها تو خونه…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد قد بلند پارت 3
_لیسانس مهندسی معماری از دانشگاه تهران . نگاه تحسین برانگیزی بهم انداخت و گفت : آفرین . پس چرا در…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد قد بلند پارت 2
_نه مثل تو سرم درد میکنه ! الکی خندیدم : تیکه می اندازی ؟ من واقعاً سرم درد می کرد…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد قد بلند پارت یک
نام کتاب : مرد قد بلند نویسنده : دریا دلنواز ژانر : عاشقانه مقدمه: فاصله مان یک اتاق بود. شب…
بیشتر بخوانید »