رمان همسفر من
-
رمان همسفر من پارت آخر
به دنبالم تقریبا می دوید . ماشین کمی دنده عقب گرفت : شهلا خانوم … بفرمایید خواهش می کنم ……
بیشتر بخوانید » -
رمان همسفر من پارت 10
خواستم در را باز کنم و به درون بروم اما پشیمان شدم … بهتر بود برایش هدیه می گرفتم ……
بیشتر بخوانید » -
رمان همسفر من پارت 9
به وفا گفتم و تا وقتی که او و نسرین خانوم خوابیده بودند سری به هما خانوم زدم . اوو…
بیشتر بخوانید » -
رمان همسفر من پارت 8
*** شهلا *** وقتی برگشت خیلی کلافه و عصبی بود . چیزی نپرسیدم تا کمی آرام تر شود …. اگر…
بیشتر بخوانید » -
رمان همسفر من پارت 7
با اورژانس تماس گرفتم و منتظر ماندم … چند نفری دورمان را گرفته بودند … همه به حال او که…
بیشتر بخوانید » -
رمان همسفر من پارت 6
دو روز دیگر در بندر عباس ماندیم و پس از آن راهی تهران شدیم . در آن دو روز آنقدر…
بیشتر بخوانید » -
رمان همسفر من پارت 5
بی بی به همراه عمو و زن عمو به قم رفته بود و فقط بوی عطر گلابش در اتاق مانده…
بیشتر بخوانید » -
رمان همسفر من پارت 4
– ـ بیا بریم یه چیزی بخور راه بیفتیم بریم . قبل از اینکه حرفی بزنم گفت : فقط نگو…
بیشتر بخوانید » -
رمان همسفر من پارت 3
در این مورد نظرش راپرسیدم که گفت : قرمه سبزی . نگاهی به ساعت آشپز خانه که شبیه یک سیب…
بیشتر بخوانید » -
رمان همسفر من پارت 2
– فکر می کنم بخیه بخواد … اگه به درمونگاهی جایی رسیدی بهتره نشون بدی . – نه دیگه چیزی…
بیشتر بخوانید » -
رمان همسفر من پارت 1
نام کتاب : همسفرِ من نویسنده : ساده65 و بی ریا 63 چه رسم عجیبیست ! محبتت را…
بیشتر بخوانید »