رمان آسمان دیشب آسمان امشب
-
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت آخر
ـ کار لیلی رو تایید نمی کنم و مطمئنم با رفتنش، بدترین ضربه ی ممکن رو به محمدرضا زد،…
بیشتر بخوانید » -
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 20
ضربان قلبم بالا رفت. به خاطر شنیدن صدای ساره بود یا حضور پنهانی لیلی در عروسی ام؟ چرا در…
بیشتر بخوانید » -
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 19
با لحن خیلی جدی گفت: ـ در مورد مادرت تصمیم گرفتی؟ به چنگال و لازانیا خیره ماندم. مادرم، لیلی.…
بیشتر بخوانید » -
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 18
سریع بازویم را گرفت و با هم به سمت اتاق پارسا رفتیم. متوجه شدم که درسا مانع آمدن پارسا به…
بیشتر بخوانید » -
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 18
من فقط می خواستم چند ساعتی تنها باشم و استراحت کنم، همین. چرخیدم. این واقعا خواسته ی زیادی نبود.…
بیشتر بخوانید » -
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 17
رو به علی رضا کرد و گفت: ـ اگه می دونستم با هم آشنا هستید، حتما ازت می خواستم…
بیشتر بخوانید » -
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 16
ساعات خوبی بود. هر زمانی که با علی رضا به سر می بردم، خوب بود. لباس عوض کردم و با…
بیشتر بخوانید » -
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 15
نفسش را با صدا بیرون داد و لبخند زد. بعد از خوردن صبحانه و جمع کردن ملافه ها، مانتویم…
بیشتر بخوانید » -
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 14
ممنوع الخروج؟! از جا بلند شدم. علی رضا و درسا هم خیلی سریع با فاصله ی کوتاه بلند شدند.…
بیشتر بخوانید » -
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 13
محکم گفتم: ـ من ازت قولی نخواستم. وقتی موضوع تموم شد، به حامد یا مهرداد بگو تا بهم خبر بدن.…
بیشتر بخوانید » -
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 12
ـ همین الان از تمام روزنامه هایی که امروز عکس من رو انداختن، یا حتی یک کلمه در مورد…
بیشتر بخوانید » -
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 11
ـ موبایلت از صبح بیشتر از ده دفعه زنگ زده، به نظرم وقتشه بیدار بشی. موبایلم. اخم کردم. ـ…
بیشتر بخوانید » -
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 10
تکه ی دیگری از شکلات را کنده بودم و قصد به دهان گذاشتن داشتم که میان کلامش، مچ دستم…
بیشتر بخوانید » -
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 9
نه. لبم را گاز گرفتم. من قرار بود فردا به یک میهمانی بروم. رفتن همراه علی رضا به خانه…
بیشتر بخوانید » -
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 8
شگفت زده ام کرد! به چهره اش خیره شدم. قهوه ای چشمانش حالا نه نور داشت، نه رنگ. چه اتفاقی…
بیشتر بخوانید » -
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 7
ـ چيزي مي خواستي بگي؟ به انگشتانش که با ريتم آرام و منظمي روي فرمان ضرب گرفته بودند، خيره…
بیشتر بخوانید » -
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 6
اخم کردم و بعد از او پياده شدم. سالن بزرگي بود، با ستون هاي عريض. بوي نم مي…
بیشتر بخوانید » -
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 5
با رسيدن سفارش شام، کيانا از جا بلند شد، اما علي رضا با اخمي مصنوعي او را به نشستن…
بیشتر بخوانید » -
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 4
با صدا خندید و ادامه داد: ـ ظهر کنکور داشتم و قرار بود بعد از امتحان با بچه های…
بیشتر بخوانید » -
رمان آسمان دیشب آسمان امشب پارت 3
ـ یا من خنگ شدم، یا این که یه چیزهایی این وسط هست که نمی خوای در موردشون حرف…
بیشتر بخوانید »