رمان ت مثل طابو
-
رمان ت مثل طابو پارت 53
کجا رفته؟ این دختر حرف توی کلهاش نمیرود؛ کجای منظورش را وقتی که گفته بود سرخود کاری نکند، نفهمیده…
بیشتر بخوانید » -
رمان ت مثل طابو پارت 52
از تنهایی خودم، از تنهایی یارا خیلی میترسم. حالا با این طفل معصوم چه کنم؟ حالا که خودم بیشتر…
بیشتر بخوانید » -
رمان ت مثل طابو پارت 51
هر دویمان ساکت ماندیم. تحلیل چیزی که او میگوید کار سادهای نیست؛ دست کم چند هفته زمان میطلبد. _یا…
بیشتر بخوانید » -
رمان ت مثل طابو پارت 50
صداهای توی سرم یک به یک ساکت میشوند. ترسیده بود که طاها من را با خودش ببرد؟! امیریل و…
بیشتر بخوانید » -
رمان ت مثل طابو پارت 49
سیبک گلویم از بغض باد و تنفس را سخت میکند. گفته بودم. چیزهایی را که نمیتوانستم توی آینه با…
بیشتر بخوانید » -
رمان ت مثل طابو پارت 48
_یارا… _داد نزن. به آجیم نزن. نه. گویی ترس دنیای بزرگتری هم دارد؛ تازه میفهمم معنای ترس چیست. ترس یعنی…
بیشتر بخوانید » -
رمان ت مثل طابو پارت 47
پناه دستش را عقب میکشد و زمان دوباره به جریان میافتد. _شما…. مگه به سرتون زده؟ اینجا پر از…
بیشتر بخوانید » -
رمان ت مثل طابو پارت 46
سولماز فوراً راه میافتد تا زودتر از او به جایگاهی که فقط چند متر با آنها فاصله دارد برسد.…
بیشتر بخوانید » -
رمان ت مثل طابو پارت 45
《انسان شناسهای سکولار میگویند رنج باعث شده انسان ها دست به خلق خداوند بزنند؛ اما جامعنگرهایی هستند که معتقدند…
بیشتر بخوانید » -
رمان ت مثل طابو پارت 44
تماشایش میکنم. کاش میشد به او بگویم برایم مثل قرآن شدهای! تا به تو ایمان میآورم، صفحهای را به…
بیشتر بخوانید » -
رمان ت مثل طابو پارت 43
خودم را روی صندلی پشت میز پرت میکنم و با بیتوانی چشم میبندم. پلک میزنم و با دیدن ساعت…
بیشتر بخوانید » -
رمان ت مثل طابو پارت 42
_انبار گردانی؟! اونم انقدر یه دفعهای؟ جوابم را نمیدهد، جواب ندادنش جریام میکند تا منم راحت حرفهایم را بزنم.…
بیشتر بخوانید » -
رمان ت مثل طابو پارت 41
مردمکهایش دو دو میزند، به وضوح چیزی توی آنها عوض میشود. نرم تر میشود. رو میگیرد و با حالتی…
بیشتر بخوانید » -
رمان ت مثل طابو پارت 40
سولماز مثل کسانی که راه نفسشان را بریده اند و بادهانی نیمه باز به جهانبین زل زده. همه سکوت…
بیشتر بخوانید » -
رمان ت مثل طابو پارت 39
گفتن بعضی چیزها کار بیهوده ایست. گاهی باید غمبرک گرفت و لال شد، گاهی لازم است که لال شد.…
بیشتر بخوانید » -
رمان ت مثل طابو پارت 38
تعطیل نه روی تو رو میشه دید نه پناه رو. روی عزیز را خندان میبوسد. مامان فاطمیا که کنار…
بیشتر بخوانید » -
رمان ت مثل طابو پارت 37
. پناه هم نزدیکش می آید و در حالی که کنارش می نشیندآهسته می گوید: می خوام بگم تعارف نکنین…
بیشتر بخوانید » -
رمان ت مثل طابو پارت 36
میکشد: _مِن بعد از یونیفرم کارمندای اینجا استفاده می کنی. با چشمانش سر تا پایم را اسکن می کند،…
بیشتر بخوانید » -
رمان ت مثل طابو پارت 35
مادرم همیشه میگفت: کاروان سرای دنیا برای بدبخت بیچارهها جای خواب ندارد، به هوای یک قطعه جا برای نشستن،…
بیشتر بخوانید » -
رمان ت مثل طابو پارت 34
_ الو؟ باز بودن در این خانه به سان تابویی شکسته شده می ماند: بعید، بعید، بعید، قبیح! _…
بیشتر بخوانید »