رمان شقایق
-
رمان شقایق پارت آخر
تعادل روحی نداشت، از دست دادن جوون غم سنگینیه،سرمو به معنی آره چند بار تکون دادم،خوشحال شد، برق خوشحالی…
بیشتر بخوانید » -
رمان شقایق پارت 10
… نزدیک دو ماه گذشت ودیماه بود وچند روز مونده بود به محرم،جوونا داشتن خونه وحیاط رو برای محرم آماده…
بیشتر بخوانید » -
رمان شقایق پارت 9
از عصبانیت جیغ کشیدم: خفه شو.حرومزاده تویی نه ایلیای من. وبه صورتش تف انداختم،جوی خون روی صورتش راه گرفت.چشماش به…
بیشتر بخوانید » -
رمان شقایق پارت 8
یاد سفارش زکیه خانوم افتادم موقع خداحافظی که در گوشم گفت: خدا حاجت دلهای شکسته رو زودتر میده وقتی…
بیشتر بخوانید » -
رمان شقایق پارت 7
به چمدون های بسته شده کنار اتاقم نگاه میکردم، تنها باری رو که خودم بهش اضافه کردم فال حافظی…
بیشتر بخوانید » -
رمان شقایق پارت 6
از جام بلند شدم وبعد از اینکه لباسمو عوض کردم رو تخت خوابم مستقر شدم وبعد از کمی فکر…
بیشتر بخوانید » -
رمان شقایق پارت 5
سرشو انداخت پایین: راستش از اونشب که داداشت مهمونی داشت هرکاری کردم نتونستم به ایلیا فکر نکنم. بقیه حرفاشو…
بیشتر بخوانید » -
رمان شقایق پارت 4
ابروهام به نشونه تعجب بالا رفت،از جاش بلند شد: اگه خواستی بری آب گرم همین توی روستا کنار امام زادست…
بیشتر بخوانید » -
رمان شقایق پارت 3
لبامو دادم جلو: کیوان، سمایی رو بیشتر از من دوست داره چشمای ریحانه گرد شد: ها! به صورتش نگاه…
بیشتر بخوانید » -
رمان شقایق پارت 2
تا خواستم دفترو بگیرم دستشو عقب کشید وگفت: منظورت چیه؟ فکر کنم اونم برداشت الهه رو از حرفام کرد.با…
بیشتر بخوانید » -
رمان شقایق پارت 1
رمان شقایق نویسنده : دل آرا دشت بهشت ژانر : عاشقانه فصل اول: شکل گیری احساسم بچه ها…
بیشتر بخوانید »